، تا این لحظه: 19 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

ثنا گل دختر مامان و بابا

نمایشگاه گل و گیاه

جمعه ٥/٣/١٣٩١ به خاطر علاقه زیاد بابایی به گل و گیاه با هم به نمایشگاه گل و گیاه رفتیم اینم عکسای گل  دخترمون....  .   برای دیدن بقیه عکسها لطفا برید ادامه مطلب... خانم خانما یک گلدان کاکتوس از نوع گوشتی هم برای خودش انتخاب کرد....    ...
7 خرداد 1391

باغ تحقیقاتی دانشگاه

ثنا جون با این غازهایی که پشت سرش می بینید باغ تحقیقاتی رو گذاشتند رو سرشون تا اینکه نگهبان اومد و غازها رو به جایی دورتر برد. اینهم طبقه دوم خونه همون غازها هست. از راست به چپ محمد امین (داداشی) بگونیا (دختر دوست بابایی که اسم خودش یسنا هست ولی دوست داره بگونیا صداش کنند) ثنا جون     این دسته گل تقدیم به همه شما دوستان که از وبلاگم دیدن می کنید     البته زحمت گرفتن این عکسها رو دختر دایی صبا کشیده دستش درد نکنه اینم گل دخترمون صبا خانم با ثنای عزیزم ...
16 ارديبهشت 1391

دوچرخه

چند روزی هست که  بابایی، ثنا رو با دوچرخه به مدرسه میبره     ثنا خیلی از این بابت خوشحال هست امروز صبح زود (یک ساعت زودتر از موقعی که همیشه گل دختر را از خواب بیدار می کنم ) دیدم که ثنا از خواب بیدار شد و لباسهای مدرسه اش را پوشید و دوباره رفت خوابید وقتی ازش دلیل اینکارش و پرسیدم گفت: می خوام وقتی بابا منو بیدار میکنه که بریم مدرسه آماده باشم و زود بریم سوار دوچرخه بشویم . به این میگن دخمل خوبی که جلوی آلودگی هوا رو میگیره.......... ...
13 ارديبهشت 1391

نامه

متن زیر اصل نامه ای است که ثنا در اسفند ماه 1390 قبل از امتحان فاینال کانون زبان ایران برای خانم معلمش نوشته است (متن را بدون اصلاح می نویسم): iH  teacher I love you verg much you are verg goodu معلم عزیم دوست دارم فراوان نمی دونی چه قدر دوست دارم هیچ کس مثل تو نمی شه دوست دارم معلم تقدیم به خانم همزه پور        ...
9 فروردين 1391

شعر

درست بعد از تحویل سال 1391 ثنا جان متن زیر را نوشت و برای من و بابایی خواند: نوروز آمده     بوی اسکناس تازه می یاد           نوبت بهار شده   درخت ها شکوفه می دهند           نمی دونی چقدر خوشحالم ...
9 فروردين 1391

شعر

راستی یادم رفت میخوام یک شعر از سروده های خودم را براتون بخونم موقع بازی رفتم زیر میز             یک گربه دیدم با چنگالهای تیز روی میز من پر از کتاب است    مامان می گوید موقع درس است ثنا   ...
9 فروردين 1391

دختر بلا

امروز تو اداره مشغول انجام کارهام بودم که ثنا زنگ زد و گفت دلم درد میکنه توصیه هایی براش کردم و گوشی را گذاشتم نیم ساعت بعد دوباره زنگ زد و مشکلش را تکرار کرد بهش گفتم خودش دلیل این درد را میدونه چیه ( چون  دیروز براش لاک پشت خریده بودیم ترسیدم به اون دست زده باشه و با اون دستهای کثیف صبحانه خورده باشه ) گفت فکر میکنم درد دلم به خاطر اینه که بابایی گفته تا آخر تعطیلات عید، هر روز باید یک ساعت ریاضی کار کنم          جل الخالق   ...
25 اسفند 1390